زندگی با یاد خدا
غمگینم از آن روزی که گنجشکی را دیدم در باران شاد نبود خانه اش ویران بود و دلش سنگین بود در گلویش بغض بود بر لبش لخند بود رفت و چوبی برداشت امید را احیا کرد خانه اش را باز ، ساخت زیر باران خندید و به دنیا آموخت امید چیست و به دنیا آموخت صبر چیست اما چه کسی این درس را یاد گرفت درس آغاز دوباره، امید درس پرواز دوباره یا صبر چه کسی خانه اش را در این توفان زندگی خواهدساخت و به گنجشک خواهد گفت: من هم می توانم امید را صرف کنم نظرات شما عزیزان:
لا1
![]() دو شنبه 2 تير 1393برچسب:, :: 20:46 :: نويسنده : مینا
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید پیوندهای روزانه پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||||||
![]() |